شاید باید ناغافل سر راهت سبز بشم و همه ترسها و دلهره هایی که هر بار مانع شدن تو چشمهات نگاه کنم رو قورت بدم و صاف بیاستم جلوت و زل بزنم توی چشم هات. همه شجاعتمو بریزم توی صدامو بگم بیا چند تا خیابون رو کنار هم قدم بزنیم، تو هم اول بهت زده نگاهم کنی و بعد به خودت بیای و با یه لبخند پهن رو لبهات بگی من که از خدامه! بعد هم بدون ترس از نگاه عابرای دیگه شونه به شونه هم خیابونهای بارون زده شهر رو گز کنیم. با خجالت و تردید دستمو بگیری و من محکم و مطمئن فاصله انگشتات رو با انگشتام پر کنم.
میدونی منو تو به یه تقاطع زمانی و مکانی نیاز داریم، کافیِ سرنوشت فقط یکبار دیگه منو تو رو در یک لحظه و در یک مسیر قرار بده، بیا دعا کنیم اون لحظه شجاع باشیم و بتونیم حرف دلمون رو بهم بگیم. اون وقت شاید دیگه هیچ وقت دست همو رها نکنیم.
رو ,هم ,تو ,بیا ,توی ,اون ,منو تو ,در یک , میدونی منو ,تو به ,به یه
درباره این سایت